باور ایرانیان از آیین مقدس یلدا

0 1

باور ایرانیان از آیین مقدس یلدا

عاطفه کلهری

یلدا شبی است که مهر پا به گیتی می‌گذارد و زمین را روشن و گرم و پر نور می‌کند. مهر یا میترا یکی از کهن ترین اسطوره های بشری است. داستان‌های زایش مهر متفاوت است و زیبا:  

داستان اول

خدایی بود به نام زُروان که فرمانروای زمان بی‌کرانه یا بی‌انتها بود، زروان هزار سال عبادت کرد به درگاه چه کسی، نمی‌دانیم .تا بلاخره در رحم او نطفه‌ای توأمان یا دوقلو شکل گرفت. با خودش گفت: نکند بچه‌ای که به دنیا می‌آورم پلید باشد و از شک او یکی از نطفه‌ها شخصیت می‌گیرد و بعد با خودش می‌گوید نه، امکان ندارد من سراسر پاکی هستم پس فرزند من از نور و پاک است و از این ایمان به خودش اهورامزدا شکل می‌گیرد.

زروان به خودش گفت، وقتی فرزندم به دنیا بیاید تاج زمان را در اختیارش می‌گذارم. در واقع فرمانروایی زمان بی‌کران را به او می‌دهم. وقتی اهریمن این سخن را شنید، شکم زروان را پاره کرد و بیرون آمد و گفت: تاج زمان را به من بده، اما زروان تا چشمش به او افتاد، فهمید که منتظر این بچه تاریک نبوده است و بعد اهورامزدا به دنیا می‌آید که سراسر نور و روشنایی بوده، پس زروان می‌فهمد که باید یک تصمیم جدید بگیرد، ساختن یک زمان محدود درون زمان بی‌کران و بی انتها. زمان نامحدود شبیه استخر و زمان محدود مثل یک کاسه آب که درون آن معلق مانده. انگار زروان یک کاسه را پر از دوازده هزار سال محدود کرده و به فرزندانش گفت: بروید بجنگید و پیروز شما جانشین من خواهد بود و از آن به بعد همه دنیای ما شد سوی اهریمنی و سوی اهورایی، تاریکی و روشنی، جنگ، جنگ خیر و شر بود.

داستان دوم

مردمی از ایران زمین که نه چراغ داشتند و نه ترس از تاریکی در جانشان کمرنگ شده بود به این فکر می‌کردند که طولانی ترین شب سال جایگاه اهریمن است و اهریمن زمان بیشتری دارد برای اینکه حضور بیابد و با خودشان گفتند: ما چطور می‌توانیم با اهریمن و تاریکی بجنگیم؟ 

بیشتر بخوانید

کسی گفت: تاریکی فرصت اهریمن است پس آتش روشن کردند. دیگری گفت: تنهایی خانه اهریمن است پس مردم را دور هم و گرد آتش جمع کرد. یکی سفره‌ای چید و از هر امشاسپند و ایزد نشانی در آن گذاشت تا به یمن و برکت و نام و نشان آنها این شب طولانی زودتر بگذرد. کسی فال گرفت و کسی شاهنامه خواند و در رزم‌ها رستم اهورایی بر افراسیاب اهریمنی پیروز شد. همه که خسته شدند و هنوز هم شب تمام نشده بود؛ کسی گفت: بنشینید می‌خواهم برایتان قصه بگویم.

داستان سوم

مهر یا میترا ایزدی بزرگ در ایران و هند باستان است. مهر روزی از میان شکاف صخره‌ای به شکل مردی نوجوان و زیبا و تنومند با مشعلی در دستش به نشانه نور و روشنایی به دنیا آمد. او خدای پیمان‌ها بود و مهربانترین ایزد با کسانی که بر سر عهد و پیمانشان می‌ماندند و خشن‌ترین ایزد برابر پیمان شکنان، همه او را با گردونه چهار اسب درخشانی در اقامتگاهی هزار ستون و زرین می‌دیدند که بی آنکه بخوابد مراقب عهد و پیمان‌ها بود، یک روز مهر یا میترا خواست توان خود را بسنجد و به خورشید گفت: بیا همه توانت را به من نشان بده. خورشید و مهر با هم جنگیدند و در حالی سخت مهر بر خورشید پیروز شد و خورشید با مهر پیمان بست و با او یکی شد بعد مهر خورشید را بلند کرد و به آسمان برد و تاجی از نور بر سرش گذاشت و به هم دست دوستی دادند و تا ابد یار و همراه هم ماندند. آن شب پیکار، شب چله یا یلدا بود و روز بعدش اورمزد روز از دی ماه یعنی یکم دی ماه روزی خجسته و فرخنده برای شادی و پایکوبی بود.

داستان چهارم 

مردم ایران زمین که مثل همه ملل دیگر ابتدا به ماه نظر داشتند تقویم خود را به دوازده ماه سی روزه تقسیم کردند و بر هر روزی یک اسم گذاشتند نامی از ایزدان و امشاسپندان و وقتی نام ماه با نام روز یکی می‌شد. آن روز را جشن می‌گرفتند، مثل مهر روز از مهر ماه که جشن مهرگان بود و تیر روز از تیر ماه که تیرگان بود، اما در میان هر ماه ۴روز هم وجود داشت که نام آفریدگار داشتند، مثل اورمزد که نخستین روز بود. اولین ماه از زمستان برای مردم ایران که کشاورز و دامدار بودند نشانه سختی فصل سرما بود اما در عین حال امید بخش بلندتر شدن روزها و مژده گرما و روشنایی بیشتر بود و مجال بیشتر اهورامزدا برای اینکه نور و روشنی را به ما ببخشد .پس کشاورزان و دامداران جمع شدند و اولین ماه زمستان را دی ماه نامیدند و این روز را خرم روز یا خُوَرَه روز نامیدند و جشن گرفتند به امید اینکه به خاطر نام خدا زمستان برود و گرما و روشنی به زندگی ما برگردد.

 

داستان پنجم

ایرانیان هزاران سال بعد چه کشاورز و چه دامدار و صنعتگر و هنرمند شب پایان آذر ماه را یلدا یا چله نامیدند، روزگاری به همین شکل گذشت تا اینکه کسی آمد و گفت ای مردم ما باید کنار هم باشیم مثل پدران و مادرانمان و دست هم را بگیریم تا این شب به پایان برسد، تا مهر در آسمان بر سر خورشید تاج نور بگذارد، تا اهورامزدا بر اهریمن پیروز شود ما آنقدر بیدار می‌مانیم و از زندگی قصه می‌گوییم تا فردا صبح از دل و جان شاد باشیم.

پس مردم به رسم و آیین نیاکانشان دور هم جمع می‌شدند، خانه‌ها را روشن نگاه می‌داشتند و بیدار می‌ماندند تا ستیز نور و تاریکی پایان یابد. و چون سرخی آسمان هنگام طلوع و غروب خورشید نشانه همراهی ایزد مهر با خورشید است، سرخ پوشیدند، سرخ نوشیدند، و سرخ و گرم و شاد و امیدوار خندیدند.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.