جزء از کل نوشتهی استیو تولتز، نویسندهی ایتالیایی است. تولتز این کتاب را در ۵ سال نوشته و در سال ۲۰۰۸ به چاپ رسانده است. این کتاب در همان سال نامزد دریافت جایزهی بوکر شد.
کتاب با این جملات شروع میشود« هیچوقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثهای فجیع حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسانها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آیندهمان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درس من؟ من آزادی ام را از دست دادم.»
این ها کلمات جسپر است که نشسته در زندان و از خاطراتش میگوید. خاطرات جسپر فقط از خودش نیست و گره خورده با پدرش مارتین و عمویش تری دین.
جسپر از کودکی پدرمیگوید و ترسهایش، داستان عمویی که شرور است و بی باک و خوشگذران. جسپر خود را متفاوت از پدرش میبیند و تمام تلاشش را برای فرار از او میکند اما، ما در تمام خط های کتاب میبینیم که جسپر چقدر شبیه پدرش است.
ما با کتابی روبروییم که در تمام لحظات آن با اتفاقهای مختلف درگیر میشویم و همین اتفاقها، ۶۵۶ صفحه کتاب را برایمان لذتبخش میکند. علاوه بر این روایتی ساده که اتفاقات عجیب را هم برایمان باورپذیر می کند. ما در این همراهی با جسپر و مارتین، اتفاقهایی را میخوانیم که قصه هایی هستند از زندگی، عشق، خانواده و تمام آنچه انسان در مقابل جامعه انجام میدهد مثل عادات دست و پاگیر و قضاوتها است.
در جایی از کتاب می خوانیم:
از آنجایی که میدانستم تا چه اندازه بیاعتمادی پدرم نسبت به همه چیز آلوده شدهام، حتی بی اعتمادی به افکار و احساسات و نظرات و الهامات خودش که باعث شده بود به افکار و احساسات و نظرات و الهامات خودم هم بی اعتماد شوم. نمیتوانستم به او بگویم گاهی وارد خلسهای رویاوار میشوم که درآن حس میکنم تمام نیروهای متضاد دنیا ناگهان و بیدلیل اعلان آتشبس میکنند و درهم میآمیزند تا اینکه احساس میکنم بخشی از خلقت لای دندانم گیر کرده.
جزء از کل با ترجمه پیمان خاکسار و چاپ نشر چشمه است.
فکر میکردم درباره روانشناسی و اینجور چیزا باشه