ماندن ، به قلم مرتضی فرجی داستان های به هم پیوسته ایست که در کوچه های شهر همدان روایت می شود. از بهار زیبای شهر و پاییز نم زده تا زمستان استخوان سوزش.
ماندن کتاب اقلیمیست که با آن میرویم جایی بین خیال و واقعیت و تمام شهر را انگار نفس میکشیم با شخصیت اصلی داستانها، از اصطلاحات رایج همدانی تا آداب و رسوم، فرهنگ یا خرافههایی که داستانهایش نسل به نسل چرخیده است و روایتی متفاوت از الوند.
کتاب با داستان «زردِ خوشههای شهریور (دادا یعقوب )» شروع میشود. پسری ۳۸ ساله که به زادگاهش همدان برمیگردد تا حجرهای که در سرای میرزاکاظم دارند را بفروشد برای پرداخت بدهیهایش و بعد با رسم تختهکشی غافلگیر میشود و با بقچهی پول برمیگردد تهران .
شخصیت کتاب با داستانهایش بزرگ میشود ، داستان ننه رقیه و سوتکی که جا گذاشته بود توی قبرش و بعد داستان اصغر سیبیل و کبوترهایش و تنش که از زیر آوار خانهای که بمباران شده، پشت سقاخانهی ابوالفضل بیرون میکشند.
پسرِ توی داستانها از فصل چیدن گیلاس میگوید و برادر سربازش که مفقودالاثر میشود، مادرش که گویی از داغ مرگ مادر و برادر و فرزندش دیوانه شده ولی حکایتی قدیمی دلیل حالش است و بعد عمو نجف و عشقش به الوند و کتاب آنجایی تمام میشود که «عشق را از آخر بخوان» را میخوانیم.
پسر داستان دلش مانده همدان و با عطری که نمیداند از کجاست کشانده میشود تا امامزاده کوه.
ماندن، با نثری ساده و روان تا آخرین صفحه مخاطب را با خود همراه میکند.
در یکی از داستانها «ماه خواهر ندارد» میخوانیم:
عمو نجف میگفت: «وقتی نادرشاه، عثمانی ها را از همدان بیرون میکند، آمده و آنجا خیمهی جشن و سرور به پا کرده … یک جایی نزدیک قله، غاری هست که باباطاهر میرفته آن تو و عبادت میکرده» از چشمههاش میگفت. از«چشمه آبِ بهشت» میگفت که هروقت آب از چکاد بالایش بیاید یعنی این آب دارد از بهشت میآید. از «دروازه الوند» میگفت و از «حوض نبی». به این خاطر به آنجا حوض نبی میگویند که درست زیر قله، زیارتگاه سام نبی است.
عمو نجف میگفت: «هرکس از سمت تخت نادر برود زیارت شاه الوند و از آن طرف از کلاغلان و امامزاده کوه برگردد، ثواب حج رفتن را برده.»
ماندن در انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
کاش بیشتر از داستان ها و قصه های همدان کتاب مینوشتند.
نوشتان در حوزه داستانی و قصه های همدان کم نیست، در تلاشیم تا آنها را معرفی کنیم.